برداشتهایی که از انتظار فرج شده است؛ بعضی اش را من عرض می کنم. بعضیها انتظار فرج را به این می دانند که در مسجد، در حسینیه، در منزل بنشینند و دعا کنند و فرج امام زمان- سلام الله علیه- را از خدا بخواهند. اینها مردم صالحی هستند که یک همچو اعتقادی دارند. بلکه بعضی از آنها را که من سابقاً می شناختم بسیار مرد صالحی بود، یک اسبی هم خریده بود، یک شمشیری هم داشت و منتظر حضرت صاحب - سلام الله علیه- بود. اینها به تکالیف شرعی خودشان هم عمل می کردند و نهی از منکر هم می کردند و امر به معروف هم می کردند، لکن همین، دیگر غیر از این کاری ازشان نمی آمد و فکر این مهم که یک کاری بکنند، نبودند.
یک دسته دیگری بودند که انتظار فرج را می گفتند این است که ما کار نداشته باشیم به اینکه در جهان چه می گذرد، بر ملت ها چه می گذرد، بر ملت ما چه می گذرد؛ به این چیزها ما کار نداشته باشیم، ما تکلیف های خودمان را عمل می کنیم، برای جلوگیری از این امور هم خود حضرت بیایند ان شاءالله، درست می کنند؛ دیگر ما تکلیفی نداریم. تکلیف ما همین است که دعا کنیم ایشان بیایند و کاری به کار آنچه در دنیا می گذرد یا در مملکت خودمان می گذرد، نداشته باشیم. اینها هم یک دسته ای، مردمی بودند که صالح بودند.
یک دسته ای می گفتند که خوب، باید عالم پر ]از[ معصیت بشود تا حضرت بیاید؛ ما باید نهی از منکر نکنیم، امر به معروف هم نکنیم تا مردم هر کاری می خواهند بکنند؛ گناه ها زیاد بشود که فرج نزدیک بشود.
یک دسته ای از این بالاتر بودند، می گفتند: باید دامن زد به گناهها، دعوت کرد مردم را به گناه تا دنیا پر از جور و ظلم بشود و حضرت - سلام الله علیه- تشریف بیاورند. این هم یک دسته ای بودند که البته در بین این دسته، منحرفهایی هم بودند، اشخاص ساده لوح هم بودند، منحرفهایی هم بودند که برای مقاصدی به این دامن می زدند.
یک دسته دیگری بودند که می گفتند که هر حکومتی اگر در زمان غیبت محقق بشود، این حکومت باطل است و
برخلاف اسلام است. آنها مغرور بودند. آنهایی که بازیگر نبودند، مغرور بودند به بعض روایاتی که وارد شده اسـت بر این امر که هر عَلَمی بلند بشود قبل از ظهور حضرت، آن علم، علم باطل است. آنها خیال کرده بودند که نه، هر حکومتی باشد، در صورتی که آن روایات]اشاره دارد[ که هر کس علم بلند کند با علم مهدی، به عنوان ((مهدویت)) بلند کند، ]باطل است.[
حالا ما فرض می کنیم که یک همچو روایاتی باشد، آیا معنایش این نیست که تکلیفمان دیگر ساقط است؟ یعنی، خلاف ضرورت اسلام، خلاف قرآن نیست این معنا که ما دیگر معصیت بکنیم تا پیغمبر بیاید، تا حضرت صاحب بیاید؟ حضرت صاحب که تشریف می آورند برای چی می آیند؟ برای اینکه گسترش بدهند عدالت را، برای اینکه حکومت را تقویت کنند، برای اینکه فساد را از بین ببرند. ما برخلاف آیات شریفه قرآن دست از نهی از منکر برداریم، دست از امر به معروف برداریم و توسعه بدهیم گناهان را برای اینکه حضرت بیایند؟ حضرت بیایند چه می کنند؟ حضرت می آیند، می خواهند همین کارها را بکنند. الآن دیگر ما هیچ تکلیفی نداریم؟ دیگر بشر تکلیفی ندارد، بلکه تکلیفش این است که دعوت کند مردم را به فساد؟ به حسب رأی این جمعیت، که بعضیشان بازیگرند و بعضیشان نادان، این است که ما باید بنشینیم، دعا کنیم به... آمریکا ... و ... اذنابشان... و امثال اینها تا اینکه اینها علم را پر کنند از جور و ظلم و حضرت تشریف بیاورند. بعد حضرت تشریف بیاورند، چه کنند؟ حضرت بیایند که ظلم و جور را بردارند؛ همان کاری که ما می کنیم و ما دعا می کنیم که ظلم و جور باشد! حضرت می خواهند همین را برش دارند. ما اگر دستمان می رسید، قدرت داشتیم، باید برویم تمام ظلم و جورها را از عالم برداریم. تکلیف شرعی ماست، منتها ما نمی توانیم. اینی که هست این است که حضرت عالم را پر می کند از عدالت؛ نه شما دست بردارید از تکلیفتان، نه اینکه شما دیگر تکلیف ندارید.
ما تکلیف داریم که، اینی که می گوید حکومت لازم نیست، معنایش این است که هرج و مرج باشد. اگر یک سال حکومت در یک مملکتی نباشد، نظام در یک مملکتی نباشد، آن طور فساد پر می کند مملکت را که آن طرفش پیدا نیست. آنی که می گوید حکومت نباشد، معنایش این است که هرج و مرج بشود؛ همه هم را بکُشند؛ همه به هم ظلم بکنند برای اینکه حضرت بیاید. حضرت بیاید چه کند؟ برای اینکه رفع کند این را. ایـن آدم عاقـل، یـک آدم اگر سفینه نباشد، اگر مغرض نباشد، اگر دست سیاسـت ایـن کـار را نکرده باشد که بازی بدهد ماهارا که ما کار به آنها نداشته باشیم، آنها بیایند هر کاری می خواهند انجام بدهند، این باید خیلی آدم نفهمی باشد!
اما مسئله این است که دست سیاست در کار بوده؛ همان طوری که تزریق کرده بودند به ملتها، به مسلمین، به دیگر اقشار جمعیتهای دنیا که سیاست کار شماها نیست؛ بروید سراغ کار خودتان و آن چیزی که مربوط به سیاست است، بدهید به دست امپراتورها. خوب، آنها از خدا می خواستند که مردم غافل بشوند و سیاست را بدهند دست حکومت و به دست ظلمه، دست آمریکا، دست شوروی، دست امثال اینها و آنهایی که اذناب اینها هستند و اینها همه چیز ما را ببرند، همه چیز مسلمانها را ببرند، همه چیز مستضعفان را ببرند و ما بنشینیم بگوییم که نباید حکومت باشد، این یک حرف ابلهانه است، منتها چون دست سیاست در کار بوده، این اشخاص غافل را، اینها را بازی دادند و گفتند: شما کار به سیاست نداشته باشید، حکومت مال ما، شما هم بروید توی مسجدهایتان بایستید نماز بخوایند! چه کار دارید به این کارها؟
اینهایی که می گویند که هر علمی بلند بشود و هر حکومتی، خیال کردند که هر حکومتی باشد این برخلاف انتظار فرج است. اینها نمی فهمند چی دارند می گویند. اینها تزریق کرده اند بهشان که این حرفها را بزنند. نمی دانند دارند چی چی می گویند. حکومت نبودن، یعنی اینکه همه مردم به جان هم بریزند، بکشند هم را، بزنند هم را، از بین ببرند، برخلاف نص آیات الهی رفتار بکنند. ما اگر فرض می کردیم دویست تا روایت هم در این باب داشتند، همه را به دیوار می زدیم؛ برای اینکه خلاف آیات قرآن است. اگر هر روایتی بیاید که نهی از منکر را بگوید نباید کرد، این را باید به دیوار زد، این گونه روایت قابل عمل نیست. و این نفهمها نمی دانند چی می گویند، هر حکومتی باشد حکومت]باطل[ است!... اینها یک چیزهایی است که اگر دست سیاست در کار نبود، ابلهانه بود، لکن آنها می فهمند دارند چی می کنند. آنها می خواهند ما را کنار بزنند.
بله، البته آن پر کردن دنیا را از عدالت، آن را ما نمی توانیم ]پر[ بکنیم. اگر می توانستیم، می کردیم، اما چون نمی توانیم بکنیم ایشان باید بیایند. الآن عالم پر از ظلم است. شما یک نقطه هستید در عالم. عالـم پـر از ظلـم است. ما بتوانیم جلوی ظلم را بگیریم. باید بگیریم؛ تکلیفمان است. ضرورت اسلام و قرآن ]است،[ تکلیف ما کرده است که باید برویم همه کار را بکنیم. اما نمی توانیم بکنیم؛ چون نمی توانیم بکنیم، باید او باید تا بکند. اما ما باید فراهم کنیم کار را. فراهم کردن اسباب این است که کار را نزدیک بکنیم، کار را همچو بکنیم که مهیا بشود عالم برای آمدن حضرت-سلام الله علیه – در هر صورت، این مصیبتهایی که هست که به مسلمانها وارد شده است و سیاستهای خارجی دامن بهش زده اند، برای چاپیدن اینها و برای از بین بردن عزت مسلیمن ]است[. و باورشان هم آمده است خیلیها. شاید الآن هم بسیاری باور بکنند که نه، حکومت نباید باشد، زمان حضرت صاحب باید بیاید حکومت. و هر حکومتی در غیر زمان حضرت صاحب، باطل است؛ یعنی، هرج و مرج بشود، عالم به هم بخورد تا حضرت بیاید درستش کند! ما درستش می کنیم تا حضرت بیاید.
برداشتهایی که از انتظار فرج شده است؛ بعضی اش را من عرض می کنم. بعضیها انتظار فرج را به این می دانند که در مسجد، در حسینیه، در منزل بنشینند و دعا کنند و فرج امام زمان- سلام الله علیه- را از خدا بخواهند. اینها مردم صالحی هستند که یک همچو اعتقادی دارند. بلکه بعضی از آنها را که من سابقاً می شناختم بسیار مرد صالحی بود، یک اسبی هم خریده بود، یک شمشیری هم داشت و منتظر حضرت صاحب - سلام الله علیه- بود. اینها به تکالیف شرعی خودشان هم عمل می کردند و نهی از منکر هم می کردند و امر به معروف هم می کردند، لکن همین، دیگر غیر از این کاری ازشان نمی آمد و فکر این مهم که یک کاری بکنند، نبودند.
یک دسته دیگری بودند که انتظار فرج را می گفتند این است که ما کار نداشته باشیم به اینکه در جهان چه می گذرد، بر ملت ها چه می گذرد، بر ملت ما چه می گذرد؛ به این چیزها ما کار نداشته باشیم، ما تکلیف های خودمان را عمل می کنیم، برای جلوگیری از این امور هم خود حضرت بیایند ان شاءالله، درست می کنند؛ دیگر ما تکلیفی نداریم. تکلیف ما همین است که دعا کنیم ایشان بیایند و کاری به کار آنچه در دنیا می گذرد یا در مملکت خودمان می گذرد، نداشته باشیم. اینها هم یک دسته ای، مردمی بودند که صالح بودند.
یک دسته ای می گفتند که خوب، باید عالم پر ]از[ معصیت بشود تا حضرت بیاید؛ ما باید نهی از منکر نکنیم، امر به معروف هم نکنیم تا مردم هر کاری می خواهند بکنند؛ گناه ها زیاد بشود که فرج نزدیک بشود.
یک دسته ای از این بالاتر بودند، می گفتند: باید دامن زد به گناهها، دعوت کرد مردم را به گناه تا دنیا پر از جور و ظلم بشود و حضرت - سلام الله علیه- تشریف بیاورند. این هم یک دسته ای بودند که البته در بین این دسته، منحرفهایی هم بودند، اشخاص ساده لوح هم بودند، منحرفهایی هم بودند که برای مقاصدی به این دامن می زدند.
یک دسته دیگری بودند که می گفتند که هر حکومتی اگر در زمان غیبت محقق بشود، این حکومت باطل است و
برخلاف اسلام است. آنها مغرور بودند. آنهایی که بازیگر نبودند، مغرور بودند به بعض روایاتی که وارد شده اسـت بر این امر که هر عَلَمی بلند بشود قبل از ظهور حضرت، آن علم، علم باطل است. آنها خیال کرده بودند که نه، هر حکومتی باشد، در صورتی که آن روایات]اشاره دارد[ که هر کس علم بلند کند با علم مهدی، به عنوان ((مهدویت)) بلند کند، ]باطل است.[
حالا ما فرض می کنیم که یک همچو روایاتی باشد، آیا معنایش این نیست که تکلیفمان دیگر ساقط است؟ یعنی، خلاف ضرورت اسلام، خلاف قرآن نیست این معنا که ما دیگر معصیت بکنیم تا پیغمبر بیاید، تا حضرت صاحب بیاید؟ حضرت صاحب که تشریف می آورند برای چی می آیند؟ برای اینکه گسترش بدهند عدالت را، برای اینکه حکومت را تقویت کنند، برای اینکه فساد را از بین ببرند. ما برخلاف آیات شریفه قرآن دست از نهی از منکر برداریم، دست از امر به معروف برداریم و توسعه بدهیم گناهان را برای اینکه حضرت بیایند؟ حضرت بیایند چه می کنند؟ حضرت می آیند، می خواهند همین کارها را بکنند. الآن دیگر ما هیچ تکلیفی نداریم؟ دیگر بشر تکلیفی ندارد، بلکه تکلیفش این است که دعوت کند مردم را به فساد؟ به حسب رأی این جمعیت، که بعضیشان بازیگرند و بعضیشان نادان، این است که ما باید بنشینیم، دعا کنیم به... آمریکا ... و ... اذنابشان... و امثال اینها تا اینکه اینها علم را پر کنند از جور و ظلم و حضرت تشریف بیاورند. بعد حضرت تشریف بیاورند، چه کنند؟ حضرت بیایند که ظلم و جور را بردارند؛ همان کاری که ما می کنیم و ما دعا می کنیم که ظلم و جور باشد! حضرت می خواهند همین را برش دارند. ما اگر دستمان می رسید، قدرت داشتیم، باید برویم تمام ظلم و جورها را از عالم برداریم. تکلیف شرعی ماست، منتها ما نمی توانیم. اینی که هست این است که حضرت عالم را پر می کند از عدالت؛ نه شما دست بردارید از تکلیفتان، نه اینکه شما دیگر تکلیف ندارید.
ما تکلیف داریم که، اینی که می گوید حکومت لازم نیست، معنایش این است که هرج و مرج باشد. اگر یک سال حکومت در یک مملکتی نباشد، نظام در یک مملکتی نباشد، آن طور فساد پر می کند مملکت را که آن طرفش پیدا نیست. آنی که می گوید حکومت نباشد، معنایش این است که هرج و مرج بشود؛ همه هم را بکُشند؛ همه به هم ظلم بکنند برای اینکه حضرت بیاید. حضرت بیاید چه کند؟ برای اینکه رفع کند این را. ایـن آدم عاقـل، یـک آدم اگر سفینه نباشد، اگر مغرض نباشد، اگر دست سیاسـت ایـن کـار را نکرده باشد که بازی بدهد ماهارا که ما کار به آنها نداشته باشیم، آنها بیایند هر کاری می خواهند انجام بدهند، این باید خیلی آدم نفهمی باشد!
اما مسئله این است که دست سیاست در کار بوده؛ همان طوری که تزریق کرده بودند به ملتها، به مسلمین، به دیگر اقشار جمعیتهای دنیا که سیاست کار شماها نیست؛ بروید سراغ کار خودتان و آن چیزی که مربوط به سیاست است، بدهید به دست امپراتورها. خوب، آنها از خدا می خواستند که مردم غافل بشوند و سیاست را بدهند دست حکومت و به دست ظلمه، دست آمریکا، دست شوروی، دست امثال اینها و آنهایی که اذناب اینها هستند و اینها همه چیز ما را ببرند، همه چیز مسلمانها را ببرند، همه چیز مستضعفان را ببرند و ما بنشینیم بگوییم که نباید حکومت باشد، این یک حرف ابلهانه است، منتها چون دست سیاست در کار بوده، این اشخاص غافل را، اینها را بازی دادند و گفتند: شما کار به سیاست نداشته باشید، حکومت مال ما، شما هم بروید توی مسجدهایتان بایستید نماز بخوایند! چه کار دارید به این کارها؟
اینهایی که می گویند که هر علمی بلند بشود و هر حکومتی، خیال کردند که هر حکومتی باشد این برخلاف انتظار فرج است. اینها نمی فهمند چی دارند می گویند. اینها تزریق کرده اند بهشان که این حرفها را بزنند. نمی دانند دارند چی چی می گویند. حکومت نبودن، یعنی اینکه همه مردم به جان هم بریزند، بکشند هم را، بزنند هم را، از بین ببرند، برخلاف نص آیات الهی رفتار بکنند. ما اگر فرض می کردیم دویست تا روایت هم در این باب داشتند، همه را به دیوار می زدیم؛ برای اینکه خلاف آیات قرآن است. اگر هر روایتی بیاید که نهی از منکر را بگوید نباید کرد، این را باید به دیوار زد، این گونه روایت قابل عمل نیست. و این نفهمها نمی دانند چی می گویند، هر حکومتی باشد حکومت]باطل[ است!... اینها یک چیزهایی است که اگر دست سیاست در کار نبود، ابلهانه بود، لکن آنها می فهمند دارند چی می کنند. آنها می خواهند ما را کنار بزنند.
بله، البته آن پر کردن دنیا را از عدالت، آن را ما نمی توانیم ]پر[ بکنیم. اگر می توانستیم، می کردیم، اما چون نمی توانیم بکنیم ایشان باید بیایند. الآن عالم پر از ظلم است. شما یک نقطه هستید در عالم. عالـم پـر از ظلـم است. ما بتوانیم جلوی ظلم را بگیریم. باید بگیریم؛ تکلیفمان است. ضرورت اسلام و قرآن ]است،[ تکلیف ما کرده است که باید برویم همه کار را بکنیم. اما نمی توانیم بکنیم؛ چون نمی توانیم بکنیم، باید او باید تا بکند. اما ما باید فراهم کنیم کار را. فراهم کردن اسباب این است که کار را نزدیک بکنیم، کار را همچو بکنیم که مهیا بشود عالم برای آمدن حضرت-سلام الله علیه – در هر صورت، این مصیبتهایی که هست که به مسلمانها وارد شده است و سیاستهای خارجی دامن بهش زده اند، برای چاپیدن اینها و برای از بین بردن عزت مسلیمن ]است[. و باورشان هم آمده است خیلیها. شاید الآن هم بسیاری باور بکنند که نه، حکومت نباید باشد، زمان حضرت صاحب باید بیاید حکومت. و هر حکومتی در غیر زمان حضرت صاحب، باطل است؛ یعنی، هرج و مرج بشود، عالم به هم بخورد تا حضرت بیاید درستش کند! ما درستش می کنیم تا حضرت بیاید.
بسیجی بودن یک ارزش و آمادگی برای دفاع از حق- حق شناسی و حق پرستی و پاسداری و صیانت از حق است؛ می توان مفهوم بسیج را با مفاهیمی مانند: انصار و مهاجران، اصحاب امام زمان(عج)، یاران حق، مرزبانان توحید، شیفتگان خدمت، تشنگان ولایت، پاسداران عدالت، جنود الهی و حزب خدا و منتظران ولی الله و رهروان خمینی کبیر(رض) تطابق داد و از ایشان به بزرگی و بزرگواری و کرامت یاد کرد. در این مقاله به گوشه هایی از صفات منتظران راستین ولی عصر ارواحنا فداه اشاره شده که می توان تبلور صفات یاد شده را در بسیجیان جستجو کرد و انتظار می رود تا بسیجیان با اخلاص اردوگاه خمینی کبیر(رض) با توکل بر خداوند و تلاش صادقانه تجلی صفات یاران مهدی(عج) را نوید بدهند و یاد آن بزرگوار را در دلها و جانها زنده کنند و الگوئی برای نسل امروز و نسلهای آینده باشند مطلب را با هم از نظر می گذرانیم.
و اینست رمز و راز بسیج و بسیجی؟!
اینک به ده ویژگی از صفات یاران مهدی(عج) و فضائل منتظران آن حضرت اشاره می نماییم؛ باشد که خداوند توفیق معرفت و اطاعت به همه ما کرامت فرماید و فکر و فرهنگ و تفکر بسیجی و انتظار را در دلها و جانهای ما زنده سازد و عشق به ولایت را سرمایه و توشه طی طریق ما قرار دهد.
? ویژگی یاران و منتظران مصلح موعود
یکی از مسائل پربرکت، سازنده، تاثیرگذار و الهام بخش امت بزرگ اسلامی و پیروان اهل البیت(ع) مسئله انتظار است.
انتظار، آمادگی برای جهانی بهتر، نویدبخش، عدالت خواه و سرشار از ایمان و معنویت و اخلاق است.
انتظار دو بعد سلبی و ایجابی دارد:
الف) نفی وضع موجود
ب) اثبات وضع مطلوب
چه بسا این حقیقت نورانی به نوعی در دعای شریف ندبه وافتتاح و دعاهای مشابه دیگر به صورت بسیار حکیمانه ای ترسیم شده است.
گوهر انتظار از دیدگاه اهل البیت(ع) آرمانخواهی و آرمان گرائی و عشق به بهترین شرائط زندگی برای جهان بشریت است. شرائطی که تمامی استعدادها شکوفا شود و عدالت جهانی حاکم باشد و فقر و محرومیت زدوده شود.
انتظار روح امیدواری و انگیزه نسبت به آینده است:
انسان اهل انتظار هرگز مایوس نمی شود که یاس از گناهان کبیره است. به لطف خداوند و وعده های الهی امیدوار است و برای آینده ای بهتر تلاش می کند.
در روایات آمده است:
کسی که انتظار حاکمیت ما را می کشد مانند کسی می ماند که با خون خود در راه خداوند غوطه می خورد.
در اینجا چند ویژگی بسیجیان راستین و منتظران واقعی آن حضرت را توضیح داده، امید آنکه خداوند متعال توفیق درک این عید بزرگ و صبح سعادت را به همه ما عنایت فرماید.
1) معرفت کامل
یکی از صفات بارز و برجسته مومنان معرفت است؛ ارزش انسانها به معرفت آنهاست- هرچه معرفت کاملتر باشد ارزش انسان والاتر است.
گوهر وجودی انسانها را معرفت تشکیل می دهد، معرفت چراغ راه و راهنماست، معرفت سرمایه دنیا و آخرت است، معرفت بذر شهود و حضور و ادراک حقایق عالم است- معرفت بذر مراتب و درجات قیامت است.
بدون معرفت نهال تعالی انسان پا نمی گیرد و درخت وجود انسان برنمی دهد.
معرفت گوهر شب چراغ جان انسان است و خود کلید معرفه الله است.
در انگاره های دینی افضل انسانها و اکمل ابناء بشر بامعرفت ترینشان است.
و خداوند بزرگترین سرمایه ای که به انسانها داده و آنها را بر دیگر موجودات عالم امتیاز بخشیده، سرمایه و گنجینه معرفت است و «معرفه یفرق بها بین الحق و الباطل».
معرفت کامل با معرفت رسول الله (ص) و ائمه هدی(ع) و غیب و شهادت و دنیا و آخرت بهم آمیخته است و عرفان خداوند منان با عرفان پیامبران و اولیاء و سفرای الهی هم بهم گره خورده و شناخت خداوند و اسمای حسنا و صفات علیا و افعال حکیمانه و ربوبیت و رزاقیت و دیگر صفات او راهنمای انسان به احسن نظام و اتم صنع و اکمل انعام است. البته معرفت شاخه های فراوان دارد که در جای دیگر باید به آن توجه شود که اهم آن شناخت زمان و حادثه ها و شرایط و نیازها و ضروریات است.
2) محبت
معرفت موجب محبت می شود، معرفت عامل عشق و محبت است محبتهای کیمیای انسانسازی و توجه است محبت در انسان تحول ایجاد می کند چنانکه قرآن کریم می فرماید: «والذین آمنوا اشد حبالله».
این کیمیای محبت است که انسان را می سازد و پاک و پاکیزه می کند و آلودگیها را از دل انسان می زداید. حب خداوند و حب اولیاء خدا بزرگترین سرمایه هاست.
اکسیر محبت انسان را به دیار تولی می رساند. محبت حقیقی و عشق حقیقی چشم را بینا و گوش را شنوا و دل را شیفته محبوب می کند و سختی ها را در راه وصول به محبوب برانسان آسان می سازد در روایات آمده است که «المرء مع من احب» انسان با کسی است که او را دوست می دارد؛ در حقیقت رابطه محبت انسان را شبیه محبوب و از جنس او می سازد. چنانچه فرموده اند: «لادین الاالحب»: نیست دیگر مگر محبت (یعنی محبت شاخصه دینداری است).
از رسول اکرم(ص) نقل شده که فرموده اند:
«هرکس ما را دوست بدارد فردای قیامت با ما خواهدبود.»
اگر انسانی، سنگی را دوست بدارد خداوند او را با آن سنگ محشور فرماید.
و چه بسا کنایه از ارتباط با بت ها و مظاهر گوناگون باشد؛ بهرصورت محبت و عشق به امام عصر (ارواحنا فداه)؛ محبت و مودت و حب عملی و ارتباط واقعی با خاندان عصمت و طهارت(ع)، گوهره دین و جوهره ایمان و یقین است «و هل الدین الا الحب» آیا حقیقت دین جز محبت و عشق و انس و دوستی و ولایت و ارتباط و سنخیت با پاکان و پاکیزگان و اهل آیه تطهیر(ع) چیز دیگری هست؟
رسول الله(ص) فرموده اند:
هرکس قومی را دوست بدارد و با آنها ولایت و ارتباط برقرار نماید، روز قیامت با آنها محشور خواهدشد. این دوستی موجب ارتباط، نزدیکی، تقارب، سنخیت، تعامل، تاثیرپذیری، همگرایی، توالی و ولایت و انس و عشق و الگوگیری و همرنگی خواهدشد.
و همین سنخیت و ولایت و قرب و تعلق خاطر، عامل نجات انسان از مهالک و پیروی از اهل بیت(ع) خواهدشد و چه بسا سر روایاتی که می فرماید: «افضل الاعمال انتظار الفرج».
«محبوبترین اعمال در نزد خداوند متعال انتظار فرج باشد.»
به همین محبت و ولایت و عشق به همه خوبیها و پاکیها و تبری از همه بدی ها و زشتی ها مربوط می شود. و گوهر این روایات، عالی ترین درجه حب نسبت به عالیترین مرتبه محبوب باشد و آنگاه این مفهوم بصورت بسیار روشن صادق است که محبوبترین اعمال در نزد خداوند انتظار فرج است.
از امیرالمومنین روایت شده که در پاسخ زیدبن صوهان که از آنحضرت سوال نموده: بهترین اعمال در نزد خداوند متعال چیست؟ فرموده اند: انتظار فرج است. البته این نوع روایات نوعا نسبی است.
لیکن گوهر آن محبوبترین عشق ها نسبت به محبوبترین معشوق ها و محبوب هاست؛ عشق خداوند متعال و عشق اولیاء او و عشق ولی اولیا و خاتم اوصیا و چشم بینای عالم وجود و واسطه غیب و شهود و ذخیره الهی و سر غائی آفرینش و مظهر غیب مطلق و اسم جامع و اسم اعظم و تجلی آیه نور و آیه تطهیر و سوره کوثر و اهل حضرت بقیه الله ارواحنا فداه است.
«مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم»
در هر صورت محبت نسبت به خداوند متعال و پیامبر اکرم(ص) و ائمه هدی (ع) و فاطمه زهرا(ع) و محبت نسبت به حضرت حجت (عج) و تلاش در راه تحصیل رضایت آن بزرگوار از اهم امور است و باید در راه آن اهتمام ورزید و در راه وصول به آن مجاهدت کرد و عوامل دوری و غفلت را زدود و عوامل انس و اتصال و وحدت را فراهم ساخت.
و همین معنا بهترین و زنده ترین محور تفاهم و تعامل و تالف و تعلق پیروان اهل البیت (ع) و امت اسلامی خواهد بود؛ باید در تبیین و تعریف و توضیح و تحقق آن کوشید و آنرا چراغ راه و رمز الفت و اتحاد اسلامی و تولی و تبری قرار داد.
3) بصیرت
تعمق و تدبر و بصیرت در دین چراغ راهنمای انسانهاست؛ بصیرت در صراط مستقیم همانند قطب نمائی است که جامعه اسلامی را به سمت اهداف بلند و متعالی آن هدایت می کند و در طوفان حوادث روزگار مانع سقوط، انحراف و انحطاط می گردد.
در میدان عظیم تضارب افکار و اندیشه ها و تنازع بقاء و مکتب ها واسم های گوناگون و جنگ های عظیم تبلیغاتی و رسانه ای و فرهنگی و دیدگاهها و نظرات گوناگون مذاهب و مکاتب اسلامی و غیر اسلامی، آنچه پس از معرفت، راهنما و روشنگر است تشخیص درست و بصیرت لازم در راه است.
پرچم ولایت و امامت و رهبری و هدایت امت را کسانی می توانند بدوش بگیرند که دارای سه ویژگی باشند:
الف) صبر و بردباری
ب) بصیرت و بیداری
ج) آگاهی و معرفت نسبت به مواضع حق
مهم تشخیص صحیح و حکیمانه است.
ممکن است افرادی اهل اقدام و عمل باشند و اراده برای کار و تلاش نیز داشته باشند لیکن در حوزه عمل تحت تاثیر القائات شیطانی، نفسانی و مانند آن قرار می گیرند. شمشیرها و زبان های آنها از پایگاه روشن ایمانی و اعتقادی برنخواسته و از الهام الهی و رحمانی نشأت نگرفته بلکه عوامل دیگری موثر بوده که این نوع اقدام نه تنها ارزش نداشته بلکه چه بسا ضدارزش باشد و آثار تخریبی آن از آثار مثبت آن بیشتر خواهد بود.
خوارج از همین قماش نامردمان بودند و در طول تاریخ نیز این قبیل جاهلان و غافلان و فریب خوردگان کم نیستند؛ اگرچه متنسک به دیانت باشند اما کوته نگری ایشان ضربات مهلکی بر پیکره اسلام اصیل وارد خواهد ساخت.
امروز نیز جهان اسلام گرفتار عناصر مسئله دار، تندرو، خشن و گروه های تکفیری و وهابی و منافق و سرسپرده و پرادعاست که هر یک تبری برداشته و بر قامت استوار و با عظمت این دین قویم و این شجره طیبه عدالتخواه و انسانساز می زنند.
مفهوم بصیرت در دین تشخیص حکیمانه و عمل خردمندانه است؛ بصیریت در دین و رصدگری مصالح و منافع دین و پیروان آن و صیانت از کیان آن یک ضرورت است؛ باید از اصول و مبانی دین تجاوز نشود و کسی کاسه داغ تر از آش نباشد و از پاپ کاتولیک تر نگردد.
تعقل و تعادل را حفظ می کند وزانت دینی و اخلاقی داشته از افراط و تفریط بدور باشد.
این چنین شخصیتی سیره پیامبر(ص) و ائمه هدی(ع) را رعایت می کند؛ نان را به نرخ روز نمی خورد- فریبکار نیست و اغراء به جهل نمی کند و خود مغرور نمی شود و دین را وسیله اهداف نفسانی قرار نمی دهد؛ بلکه از دین بعنوان چراغ سعادت و کارافزار حیات طیبه استفاده می کند.
البته در مسائل پیچیده و نیازمند به تحقیق و تفحص و کاوش و کند و کاو و جهد و اجتهاد می کند و از عالمان دین شناس و وظیفه شناس پیروی می کند و اگر خود چراغدار و چراغ بان حریم دین نباشد از عالمان ربانی نور می گیرد و بهره می برد و به آنها تأسی می جوید.
4) نصرت و یاری کردن
موضوع مهم تبلور اندیشه ها و آرزوها و آرمان ها در صحنه عمل و عملیاتی کردن اندیشه ها و دیدگاه هاست. اگر هزاران اندیشه و فکر خوب در ذهن انسان ها باشد کافی نیست گرچه لازم است لیکن زمانی افکار بلند و آرمان های بزرگ شکل عملی خواهد گرفت و تأثیرگذار و الهام بخش خواهد بود و سرنوشت ها را دگرگون می کند که از عالم ذهن و تصور به عالم واقع و تحقق برسد و ساز و کارهای مناسب اجرائی و عملیاتی برای پیاده کردن آن آرمان های متعالی فراهم شود.
آنچه همواره تاریخ ساز و ماندگار است تبدیل اندیشه های ذهنی و تصورات خیالی و آرمان های قلبی به جریان جاری و رود پرخروش زندگانی است. حرف را به عمل گره زدن و عینیت سازی سخن و نمود عملی یافتن.
ابر باران زا و اندیشه های الهام بخش و تأثیرگذار و سازنده می تواند سرنوشت را دگرگون سازد و مسیر کاروان بشریت را متحول نماید.
بدون تردید در طول تاریخ بشریت مردانی بزرگ با اندیشه ها و ایده های متعالی بوده اند که توانسته اند کاروان بشریت را هدایت کنند و برهنگان و یا مظلومان را عزت بخشند و متجاوزان و متجاسران را سر جای خود بنشانند. و این مردان فخر بشریت و سرمایه سعادت انسان ها هستند.
اینجا میدان بزرگ امتحان و ابتلای الهی است؛ در اینجا شخصیت برگزیدگان تاریخ شکوفا می شود و خدمتگزاران راستین جامعه بشریت از مرفهان بی درد و مسرفین بازشناسی می شوند چنان که در حدیث آمده است: در کشاکش و فراز و نشیب روزگار و تحولات زمانه گوهره مردان بزرگ شناخته می شود یا روشن و دانسته می گردد.
آری! در دوران حوادث و طوفان هاست که کشتیبان کارآزموده و امتحان داده و تلخ و شیرین و سرد و گرم چشیده از مدعیان بی هنر شناخته می شود. در اینجا موضوع نصرت اسلام و قرآن و در زمره انصار قرار گرفتن و لباس نصرت دین و یاری امام عصر (ارواحناه فداه) را بر قامت پوشیدن و همچون انصار امام حسین(ع) فداکاری و جانبازی کردن، معیار است؛ صحنه-صحنه حق و باطل و میدان کربلا و عاشورائیان تاریخ و تاریخ سازان پاک سرشت و روشن ضمیر و تفکیک آنها از طاغوتیان و یزیدیان است.
خط جدایی وفاداران راستین مکتب امامت و ولایت از سست عنصران خودباخته و سرانجام تحقق این معنای بلند و سنت الهی که:
«کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله.»
یاران امام زمان (عج) و دوستداران آن بزرگوار در زیارتنامه شریف و دعای عهد مکرر بر این وفاداری و فداکاری و بصیرت و نصرت در راه تحقق آرمانهای حضرت(عج) تاکید نموده و بر این ایمان و ایثار عشق می ورزند. من آماده نصرت شما هستم تا خداوند دین خودش را بواسطه شما زنده کند.
من با شما هستم با شما نه با دشمنان شما.
کاش من با شما و در کنار شما بودم و به درجه رفیع شهادت نائل می شدم و به این فوز بزرگ و عظیم می رسیدم.
5) وفاداری و فداکاری
چون آرمانها بزرگ واهداف متعالی و جهانی و جاودانه است بقدر اهداف باید عزم و اراده و انگیزه و عشق و ایمان و تلاش و مجاهدت باشد و گرنه «نابرده رنج گنج میسر نمی شود» - «من جد و جد» هر کس تلاش کند به هدف خواهد رسید؛ باید در میدان مسابقه به سوی خیرات و برکات بر همگان سبقت گرفت و در یک رقابت نفس گیر قله های شرف و فضیلت را فتح کرد و چراغ نورانی عزت و شرف را به دست گرفت.
چون آرمان مهدویت (ع)، بزرگترین و بالاترین آرمانهای بشریت است به مجاهدت و ریاضت و عشق و فداکاری نیاز دارد؛ هرگز نازپروردگان نبرند ره بجائی و مرده دلان پیروز نخواهند شد.
باید با نشاط و عزم و اراده، با جهاد و اجتهاد و با صبر و استقامت بپا خواست و بر خداوند متعال توکل کرد که «من یتوکل علی ا... فهو حسبه.»
مفاد دعاهای عهد و افتتاح، پیمان با ولی عصر ارواحنا فداه و بیعت با آن حضرت و آمادگی و تدارک همه جانبه برای هرگونه جانفشانی و جانبازی است.
این دست بیعت در دست ولی عصر ارواحنا فداه تا قیامت است و آمادگی آنقدر بالاست که اگر مرگ نیز حائل و واسطه شود باز اعلان آمادگی نموده تا از قبر سربرآوریم و در رکاب جانان جانفشانی کنیم.
این عهد وفای به عهد الهی و پیمان ربوبی، وفای به بیعت، وفای به میثاق امامت، وفای به ولایت الهی و ولایت اولیای الهی، است؛ از عالم ذر تا غدیر خم و تا یوم الانذار و حدیث منزلت با خمسه طیبه اهل کساء و آیه تطهیر و مباهله وفای به اهل البیت(ع) و مودت در رابطه با ذوالقربی و رسول اکرم(ص) و حدیث شریف ثقلین و مظاهر اسماء الله الحسنی و صفاته العلیاء وفای با آن کس که تجلی آیه نور است و تحقق آیه شریفه «و من عنده علم الکتاب» و آیه شریفه «وجعلنا هم ائمه لما صبروا و کانو بآیاتنا یوقنون» همه تجلی این تولی است. هم ایشان که فرمانروایان کشور صبر و یقین و پاسداران و حافظان حریم توحید و امنای الهی بر وحی و تنزل هستند.
وفای به عهد فطرت، که ریشه در تکوین و تشریع هر دو دارد و تشریع نیز مکمل تکوین است و معرفت اکتسابی نیز ظهور معرفت فطری است ثمره این شجره طیبه است. امامت معصومین (ع) که الگوی همه ارزشهای مکتب می باشد و امامت و عدالت، عصمت و طهارت همگی ریشه در عمق فطرت و سرشت عالم دارد.
6) اعتصام به حبل الله
قرآن کریم همه ما را به اعتصام و چنگ زدن به ریسمان استوار الهی و صراط مستقیم ربوبی و تمسک به حبل الله امر می کند.
اعتصام به حبل الله دارای مراتب و منازل فراوان فردی و خانوادگی و اجتماعی و سیاسی و ظاهری و باطنی و اخلاقی و اعتقادی و معرفتی است و ابعاد گسترده حیات انسانها را پوشش می دهد.
اعتماد به حبل الله در درجه اول از عشق و ایمان بالله و ذکر و انس با حضرت حق و توسل و توکل به او شروع می شود.
حبل الله ریسمان الهی است و موجب صعود انسان از وابستگی ها و اسارت ها بسوی خداوند متعال می گردد انسان را از ظلمات جهل و غفلت و جهالت بسوی نور آسمانها و زمین هدایت می کند که:«الله نور السموات و الارض- الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور».
«حبل الله» ریسمان قرآن و عترت است؛ ریسمان امامت و ولایت و حلقه اتصال به هدایت و نصرت الهی است.
حبل الله ریسمان وحدت و همدلی، تفاهم و تعامل، عشق و محبت، اخلاص و استقامت در راه خداست.
اعتصام بحبل الله وظیفه همه مسلمانان و رمز عزت و سربلندی و اعتلای اسلام و مسلمین است.
اعتصام بحبل الله پیوند دلها و زبانها، تجسم اخوت و اتحاد، پیوند همفکری و همکاری و تعاون بر بر و تقوی است.
برای برقراری حکومت عدل جهانی یکی از مولفه های موثر و سرنوشت ساز اعتصام بحبل الله است.
باید همه اقشار مسلمین دست در دست یکدیگر نهاده و برای پیروزی اسلام و مسلمانان قیام کنند و بپا خیزند.
«و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرقوا»:
در این آیه کریمه خداوند متعال در دستور بسیار حکیمانه و سرنوشت ساز و مکمل یکدیگر بیان فرموده:
الف) همه به ریسمان الهی چنگ بزنید.
ب) از تفرقه پرهیز کنید.
امر است و نهی، ایجاب است و سلب، اقدام است و ترک، اقبال و تبشیر به اعتصام به حبل الله و ادبار و نهی از تفرقه و تشتت.
اساس نیز بردستور اعتصام به حبل الله و نه دستور اجتماع و یا جمع شدن در یک مکان و یا زیر یک سقف نه.؟!
آنچه از ما خواسته شده اعتصام بحبل الله است؛ که همگی به ریسمان خدا چنگ بزنیم و درجهت اعتصام بحبل الله تلاش و مجاهدت و اقدام نموده و اصل را به اخوت و محبت و عدالت قرار دهیم.
چرا که باید تمامی انگیزه ها و گرایش ها و اقبال ها درجهت اعتصام بحبل الله باشد و بس؟!
7) نیت و انگیزه الهی
نیت اساس وریشه عمل است«النیه اساس العمل»؛ عمل بی ریشه مانند درخت بی بن است همانطور که درخت بدون ریشه موضوعیت نخواهد داشت و ثمر نخواهد داد؛ اعمال انسانی نیز تابع ریشه ها، مبانی فکری و اعتقادی و انگیزه است؛ امیرالمؤمنین در نهج البلاغه فرموده اند:«بدان هر ظاهری باطنی متناسب با خود دارد، آنچه ظاهرش پاک و پاکیزه باشد باطنش نیز پاک و پاکیزه خواهد بود و آنچه ظاهرش پلید باطنش نیز پلید باشد خواهد بود. و پیامبر (ص) فرمود: بدان برای هر عملی رویش هست و هر رویشی از آب بی نیاز نیست1.
و بدان برای هر عملی گیاهی است و هیچ گیاهی از آب بی نیاز نیست و آب ها مختلفند آن آب که پاک باشد سیراب کردنش، کشتش پاک و میوه آن شیرین خواهد بود و آنچه که سیراب شدن آن پلید باشد، کشتش پلید و میوه اش تلخ خواهد بود.
«نیت» قوام شخصیت انسان را تشکیل می دهد و گفتار انسانها از شخصیت روحی و معنوی آنها شکل می گیرد و تحت هدایت تعقل و روح و جان و قلب عمل می کند؛ هرچه روح قوی تر قلب نورانی تر- انگیزه ها الهی تر عمل شایسته تر خواهد بود؛ شاکله وجودی انسانها را مجموعه ای از افکار و انگیزه ها و اخلاقیات و اعمال تشکیل می دهد و ساختار و ساختمان فکری و روحی انسانهاست که ساختار عملی و رفتار و گفتار و روابط انسانی و اجتماعی انسانها را سامان می دهد و می سازد و چه بسا آیه شریفه «قل کل یعمل علی شاکله».
به این حقیقت اشاره نموده و پرده از روی این واقعیت برگرفته که شاکله وجودی انسان و قوام حیات او را انگیزه های باطنی و روحیه ها می سازند.
و اساس بنای وجودی انسان به افکار و نیات او وابسته است.
در روایتی امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: کردارها و رفتارها و گفتارها. میوه ها و ثمرات نیت ها و انگیزه هاست؛ فردای قیامت مردمان برحسب نیاتشان محشور می شوند.
علت خلود اهل آتش در آتش نیات و شخصیت باطنی آنهاست و علت جاودانگی اهل بهشت در بهشت نیز نیات و شخصیت باطنی و هویت درونی آنهاست و جوهر وجودی انسانها منشأ است و قلب آنها نه قالب آنها. اعمال و اشکال و فرمهای ظاهر و قالبی نشاندهنده باطن و حقیقت انسانهاست و شاکله انسانها را نیات انسانها می سازد. نیات خیر و حشر نیز به تراوشات روح و تنزلات حقیقت انسانها مربوط می شود.
نیت ها زمینه ساز الطاف و عنایات خداوند متعال است؛ نیت ها عامل توفیق و تداوم لطف الهی است نیت پاک گوهر بی بدیلی است که هرگز قابل جایگزینی نیست.
باید کوشید تا این سرمایه ارزشمند را تحصیل کرد؛ باید از خدا خواست و در دعا و انابه به درگاه ایزدی و اخلاص در عمل کوشید؛ نیت پاک عامل برکت است و سرمایه سعادت؟!
باید با انگیزه الهی برای کسب مکارم و عشق به خدمت و پاسداری و صیانت از مکتب توحید بپا خواست.
باید عازم و مصمم بود و با عزم و اراده برای پیشبرد آرمانهای بلند و متعالی اسلامی کوشید؛ باید پرچم عزت و شرف را بدوش گرفت و تا فتح قله ها نهراسید نباید مأیوس شد و باید کار را چنان دنبال کرد که رهبران الهی انجام دادند و کربلائیان با خون نوشتند و عاشورائیان در این رابطه عشق بازی کردند. آنچه ربی ها و ربانیون انجام دادند، آنچه مردان خدا و رجال دین برگزیدند همان را باید برگزید، مردانی که تجارت و بیع آنان را از یاد خدا غافل نمی کند و البته خداوند نیز توفیق خواهد داد و خریدار هم خداست که «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم.»
8) صبر و استقامت در راه خدا
دین ما میدان جهاد و مجاهدت در راه خداست؛ میدان فداکاری برای حاکمیت ارزشهای الهی است و عرصه مبارزه با شیاطین و طاغوتیان و عمال آنهاست.
و جز با صبر و استقامت و مجاهدت و ریاضت و برنامه ریزی و تدبیر حکیمانه توفیق چشمگیر حاصل نخواهد شد؛ این عرصه، عرصه تبلور ایمان راستین اصحاب یقین و تقابل با جریانهای سلطه گر و استکباری عالم است. از یک سو اصحاب معرفت و خدمتگزاران با صداقت و امانت و از سوی دیگر ارباب قدرت و سردمداران شرک و نفاق و خیانت در برابر یکدیگر قرار گرفته و]تا بود چنین بوده و تا هست[ چنین هست و تنها راه تدبیر حکیمانه و صبر و استقامت در راه خدا و توکل علی الله است.
«و من یتوکل علی الله فهو حسبه» خداوند خود کفایت خواهد فرمود. اگر مسلمانان در صدر اسلام پیروز شدند و اگر قله ها را فتح کردند و اگر تا اندلس و قرناطه و اشبیلیه و قرطبه پیش رفتند و اگر فرهنگ و تمدن در شرق و غرب عالم ساختند و اگر از ایروان تا قیروان و از سمرقند و بخارا تا پکن و مالزی و اندونزی و تایلند و شرق دور تا غرب اروپا و شمال آفریقا همه جا فرهنگ و تمدن اسلامی درخشید و دلها را زنده کرد و به امت اسلامی هویت بخشید و چراغهای نورانی اسلامی را روشن کرد و مرزبانان بزرگی برای پاسداری از اسلام ساخت و ابن سیناها و مولوی ها، سعدی ها و حافظ ها، شیخ طوسی ها و شیخ مفیدهاو شیخ بهائی ها و شیخ انصاری ها و خواجه نصیرالدین طوسی ها و ملاصدراها و ابن عربی ها را ساخت.
و هزاران انسان وارسته و عالم و عارف و فیلسوف و حکیم و ریاضی دان و پزشک و فیزیکدان و شیمی دان بزرگ تربیت کرد- که قطعا تحولات امروزی غرب مدیون فداکاری های دیروز مسلمانان و اندیشمندان عالم اسلام است- این همه به برکت اسلام اصیل است؛ اگر پیوند رنسانس در غرب را از دنیای اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامی جدا کنیم هرگز رنسانس فرهنگی و تمدنی و تحولی در غرب بوجود نمی آمد و اینهمه مدیون جهاد بزرگ علمی و عملی اندیشمندان اسلامی و بیدادگران اقالیم قبله و سرداران ادب و قلم و زبان و فکر و اندیشه است و امروز نیز دنیای اسلام به این جهاد نورانی نیازمند است.
9) مجاهدت در راه خدا
جهاد همه جانبه و فراگیر برای احیای مجد و عظمت اسلامی یکی دیگر از صفات یاوران مهدی(عج) و یکی از ویژگیهای ارباب ادب و معرفت و شیفتگان حق و عدالت است.
جهاد، مایه عزت امت اسلامی است، جهاد مفهوم وسیع و ابعاد گسترده ای دارد.
جهاد علمی و عملی، اخلاقی و معرفتی و مبارزه و تلاش همه جانبه برای عزت اسلام و مسلمانان و برای پاسداری از ارزشهای اسلام و امت اسلامی و تمامی مظلومان و مستضعفان عالم یک رسالت الهی است؛ آری! «المؤمن علوی و المؤمن مجاهد» مؤمن علی گونه است و مؤمن مجاهدست.
جهاد در معارف دینی ابعاد گسترده ای دارد:
1) جهاد با نفس
2) جهاد تبلیغی
3) جهاد با دشمنان یا جهاداکبر و جهاد اصغر
روش جهاد نیز بسیار مهم و قابل توجه و تأمل است؛ جهاد بر مبنای تقوی و حکمت و در جهت تحقق عدالت و آرمانهای الهی «و جاهدوا فی الله حق جهاده» آنچنان که شایسته خداوند است در راه خدا جهاد کنید. یا «جاهدهم به جهاداً کبیراً» که جهاد تبلیغی و تبشیری حکیمانه دین و معارف الهی است.
روشها نیز در این عرصه ها بسیار مهم است و از همه مهمتر الگو بودن مجاهدان راه خدا و شایستگی و بایستگی برای ارائه چهره ای درخشان و جذاب و با نشاط و تأثیرگذار و انسان ساز و عالم پرور و صادق امین و قابل اعتماد و اطمینان از مکتب اسلام است که بسیار مهم و سرنوشت ساز است.
باید مؤمنان راستین این چنین باشند شاخص و صادق امین، مؤمن بالله و به رسول الله. عارف بالله و بالیوم الاخر دارای روحیه اتکای به نفس و اتکال علی الله.
باید اهل بیت رسول الله را الگو قرار دهیم و با الهام از ایشان راه ایشان را تداوم بخشیم و احیاگر کرائم اخلاق و محاسن آداب باشیم که ایشان گنجینه های رحمانی و تجلی کرائم قرآن کریم هستند قرآن مجسم و مظهر صدق و صفا و عدل و وفا و خزانه داران غیب و دربانان حریم یقین و پاسداران وحی و مؤمنان راستین و پاسداران سنن الهی و مدافعان حریم توحید و رسالت و مرزبانان علم و حکمت و معرفت هستند2.
10) پرهیز از آلودگی ها و انحرافات
سلامت انسان از انحرافات و آلودگیها و پرهیز از گناهان و لغزشها بزرگترین رمز موفقیت او در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی خواهد بود.
آلودگیها و انحرافات و گناهان عامل انحطاط و سقوط انسان است؛ گناه- فرد و جامعه را آلوده می کند و عامل سقوط و انحطاط یا اضمحلال می شود؛ در برابر آن حفظ و صیانت خود و جامعه از آلودگیها و انحرافات و مقاومت در برابر لغزشها و خطاها نشاندهنده صلابت و مقاومت انسان، عزم و اراده او، صلابت و پایمردی در راه خداست. یکی از معیارهای اصلی برای شناسائی انسانها و جوامع انسانی سلامت در برابر لغزشها و آلودگیهاست.
شاخص تقوی، عفاف، امانتداری و صداقت در کارها را بهترین نشانه ها در شادابی و پویائی و تحرک جوامع است؛ و آلودگی و انحرافات گوناگون اخلاقی و جنسی و اجتماعی، بزرگترین نشانه سقوط و انحراف و انحطاط است.
در جامعه اسلامی، ارزشها حاکم است و جرم و گناه و آلودگی و انحراف راه ندارد و ملاک جامعه اسلامی رعایت اصول و ارزشهاست والا با ادعا و تظاهر جامعه، اسلامی نخواهد شد. اگر ما در انتظار حکومت عدل جهانی هستیم باید زمینه ها و بسترها را برای آن شرائط فراهم کنیم، باید ارزشها گسترش پیدا کند- باید ملاکهای الهی حاکم باشد؛ باید صفات و اوصاف اهل تقوی فراگیر باشد؛ در جامعه اسلامی همگرائی، همدلی، همفکری، دین باوری و ورع و تقوی حاکم است؛ روح تعاون برا بر و تقوی و تواصی بحق و تواصی به صبر زنده است.
امر بمعروف و نهی از منکر رواج دارد- ارزشها زنده و گناه و آلودگی ها منفور است.
عفاف و پاکدامنی ارزش دارد؛ فساد و فحشا مطرود است؛ اهل تقوی عزیز و محبوبند و اهل فجور ذلیل اند. شایستگان سربلندند و آلودگان سربزیرند؛ لطف خداوند شامل حال همه است و برکات خداوند نازل و همه با یکدیگر در جهت رضایت خداوند همراه و همسو و وفادارند.
و اینست معنا و مفهوم امت اسلامی و امت قائمه به عدل و قسط و حق.
منبع:
آیت الله دری نجف آبادی
روزنامه کیهان
|
به طور قطع میتوان گفت: شهر قم اولین مرکز تشیع در ایران بوده است. چون سابقة تشیع آن به آخر قرن اوّل هجری باز میگردد و تا آن موقع، ایران هنوز گرفتار کشمکش بین پذیرش اسلام و باقی ماندن بر دین اجدادی خود بودند. مردم قم بدون پروا مذهب خود را آشکار میکردند و با خلفا در میافتادند و والی غیر شیعه را نمیپذیرفتند. |
آیا علم پدیدهای بیطرف است؟ این پرسش یکی از پرمسألهترین مباحث «علم شناسی» است که تاکنون دفتر آن باز مانده است و برای پاسخ دادن به آن باید مسایل متعددی مقدمتاً مورد بحث و بررسی قرار گیرد
دانش و تکنولوژی نوین ظاهراً در بستری نشو و نمو پیدا کرده که صبغهی دینی ندارد. اینکه «ظاهراً» گفته میشود به دلیل آن است که دانشمندان علوم جدید خودشان را به دور از علقههای دینی و دینداری نمیدانند. اما روشنفکران سکولار که عهدهدار تفسیر دنیای مدرن میباشند، غالباً تصویری غیردینی از علم و صنعت نوین ارائه دادهاند. از این رو، تلقی عمومی از رابطهی دین و دانش چیزی خلاف واقعیت خواهد بود. برداشت القاء شده آن است که رابطهی مثبتی میان علم و دین برقرار نبوده و بشر در دو راهی علم و دین گرفتار آمده است. لذا بسیاری از پرسشهایی که روشنفکران در باب نسبت علم و دین طرح کردهاند، عمدتاً با همین تلقی و پیشفرض است. پرسشهایی که خواهد آمد، نمونهای از اینگونه تلقیهای روشنفکرانه است.
1) آیا علم پدیدهای بیطرف است؟ این پرسش یکی از پرمسألهترین مباحث «علم شناسی» است که تاکنون دفتر آن باز مانده است و برای پاسخ دادن به آن باید مسایل متعددی مقدمتاً مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
لذا در اینجا مجال واسعی برای تفصیل آن نیست. با این حال به قدر مقدور به این مباحث اشاره میشود. نخست در باب تعریف علم است. توافق جمعی چندان روشنی دربارهی مفهوم علم وجود ندارد. هر یک به وجه خاصی علم را تعریف کردهاند. مثلاً علم را از آن حیث که عالم تصویر برداری از اشیاء میکند و صورت چیزها را در ذهن خود نقش میبندد؛ گفته شده علم همان صورت اشیاست که در نزد عالم یا ذهن حاصل میشود. یا علم از آن حیث که میان عالم و معلوم نسبتی و مواجههای برقرار میشود؛ گفته شده که عبارت از «کیف نفسانی» است که از برقراری نسبت میان عالم و معلوم پدید میآید. برخی با تفکیک علم به معنای «معرفت» با علم به معنای «دانش تجربی» یا علم به معنای «علوم انسانی» و علم به معنای «علوم طبیعی»؛ سعی کردهاند تعریف متکثری از علم ارائه دهند؛ یعنی علم به هر یک از این معانی تعریف خاصی دارد. لیکن به نظر میرسد که علم معنا و مفهوم کلی دارد که مبانی خاص ارائه شده تجلیات و شعب آن مفهوم کلی است.
لذا معانی خاص با معانی عام علم ندارند. مشکلی که در بیان معنای عام علم وجود دارد به کارگیری واژگان مترادف است. لذا در اصطلاح فنی تعاریف در حد شرحالاسمی است. اما به هرحال، علم عبارت از معرفت، شناخت و آگاهی است که در اثر برقراری نسبت و مواجهه با موضوع شناسایی برای شخص عالم حاصل میشود. موطن این معرفت و آگاهی در جایی ورای گوشت و خون آدمی؛ یعنی در عقل و ذهن بشر است. موضوع شناسایی ممکن است اشیای طبیعی یا امور انسانی و یا ورای این امور باشد. لذا علم به علوم طبیعی، انسانی و علوم ماورایی که علم الهیات جزیی از آن است؛ تقسیم میشود. فعل شناسایی برای آدمی بدون روش ممکن نمیگردد و حتی اگر این شناسایی به صورت اتفاقی و روزمرگی حاصل شود. روش شناسایی در علوم مختلف یکسان نمیباشد و در هر یک از روش خاص بهرهبرداری میشود.
علاوه شناسایی به اعتبار اینکه معطوف به امور جزئی یا عام باشد، به علم جزئینگر و علم کلینگر نیز تقسیم میشود. اشاره به شقوقات علم یا شناسایی به این دلیل است که وقتی سخن از «بیطرفی» در علم مطرح است؛ باید توجه وافی به ابعاد این مسأله داشته باشیم، اما اصطلاح «بیطرفی» واژهای است که به تفسیر و تفهیم مناسبی نیاز دارد. آیا بیطرف بودن یعنی نه جانب ذهن و نه جانب عین را گرفتن؟ یا عدم جانبداری از فاعل شناسایی و موضوع شناسایی است؟ یا اینکه مراد از بیطرفی آن است که خود شناسایی فینفسه و به طور مستقل در نظر گرفته شود؟ چه چیزی باید بیطرف باشد؛ علم یا عالم یا معلوم؟ مسأله بیطرفی مربوط به اشیای جاندار ذیشعور است. شرایط امکان بیطرفی هم مسأله دیگری است. اگر باید عالم بیطرف بماند، او تحت چه شرایطی میتواند بیطرف باشد؟ آیا تحت شرایط وجدان اخلاقی، الزام اجتماعی، الزام علمی یا الزام دینی؟ ملاحظه میکنید که با این پرسش رابطهی شناسایی با موضوعاتی چون اخلاق، جامعه، دانش و دین و غیره به مسأله مهمی تبدیل میشود. زیرا تبیین مسأله بیطرفی علم به هر یک از این موضوع ارتباط پیدا میکند.
اگر بیطرفی مربوط به علم باشد، سوال میشود که بیطرفی مربوط به تمام حصول و اکتساب صورت اشیاء در ذهن است و مربوط به تمام ابراز صورتهای حاصله و اکتسابی است. زیرا ممکن است فاعل شناسایی تصویر درستی از موضوع شناسایی حاصل کرده باشد، اما در مقام ابراز آنها جانبدارانه عمل نماید. به هر حال، اگر علم را به آینهای تشبیه نماییم، میتوان گفت که علم همچون آینه ذاتاً بیطرف است. هر چیزی برابر آینه قرار گیرد، هر آنچه را پیدا است به تصویر میکشد. پس جانبداری علم یک مسأله بیرونی و عرضی است. باید بررسی کرد که چه عوامل بیرونی موجب سقوط علم از مقام بیطرفی میشود. البته اگر علم بیطرفی خود را از دست دهد در واقع از علم بودن میافتد. زیرا علم ذاتاً بیطرف است و هر چیزی که ذاتیات خود را از دست بدهد، نابود و معدوم میگردد.
لذا علم جانبدارانه، علم نیست که «آگاهی کاذب» است. ممکن است که گفته شود بخش علوم انسانی از علم جدید (مدرن) بیطرف نیست. زیرا در این علوم «عقلانیت معطوف به هدف» رسمیت دارد. حال اگر این هدف برآمده از اغراض فردی و نفسانی باشد؛ دیگر چگونه بیطرفی این علم پابرجا میماند؟ از این رو، بر این باوریم که اگر علم در فضای دینی و قدسی شکوفا گردد، بیطرفی آن تضمین شده است. زیرا علم به دین تکیه میزند و دین هم سخن حق و عدالت است. پس وقتی علم به خدا تکیه نماید، در واقع به حقیقت پهلو زده است. علم بیطرف است که به حقیقت نزدیک شده باشد و حقیقت مطلق جز خداوند متعال چیز دیگری نیست. همه چیز حقانیتشان را از آن حقیقت مطلق میگیرند. پس درجه و مرتبهی نزدیکی علم به حقیقت مطلق، میزان بیطرفی علم را مشخص میکند. از نشانههای علم بیطرف قدسیت و نورانیت آن است. زیرا بنابر آموزههای قرآنی که میفرماید، «الله نور السموات و الارض» (نور / 35)، علمی که به حقیقت مطلق نزدیک شده از درخشش نورانیت آن منور میگردد. نشانهی دیگر علم بیطرف آن است که حاملان آن (علماء) بیشتر از دیگر بندگان از خدا میترسند. زیرا آنان خود را در جوار و محضر حقیقت مطلق میبینند و لذا همواره نگران جدایی از آن میباشند. برای همین خاطر است که قرآن کریم میفرماید «انما یخشی الله من عباده العلماء» (فاطر / 28).
خداوند سبحان شریعت اسلامی را برای این در میان مردم به ودیعه نهاده تا همگان ـ به ویژه علما ـ با عمل بدان از نگرانی و خوف دور شدن از حقیقت مطلق به در آیند. پس نشانهی سوم علم بیطرفی آن است که اهل شریعت الهی است. بر این اساس، باید تحقیق کرد که علم و عاملان نوین، چه اندازهای قدسی و نورانی، اهل خشوع و شریعتمدار هستند تا میزان بیطرفی آن روشن گردد. علم و عالم جانبداری که بیطرف نیست؛ قدسیت و نورانیت ندارد، در برابر خالق جهان سرکش و عصیانگر و شریعتگریز است.
2) آیا علم، به فلسفه به ویژه از نوع تصوف شرقی آن نیازمند است؟ چنین پرسشی بیانگر آن است که سائل از مسائل فلسفه و تصوف بیخبر است. فلسفه و تصوف دو چیزند، نه آنکه فلسفه شعبهای از تصوف باشد. مضافاً آنکه مقصود از «تصوف شرقی» روشن نیست. آیا «تصوف غربی» ـ مانند عرفان سرخپوستی، عرفان مسیحی یا فردگرایی مدرن مثلاً ـ داریم تا تصوف شرقی را از نوع غربی آن تفکیک نماییم؟ فلسفه دانش برهانی است و تصوف دانش شهودی و مجاهدت رفتاری است. به هر حال، علم به هر دانشی که معطوف به حقیقت باشد نیازمند است. دوران سرکشی و استقلال خواهی کاذب و فریفتهی عمل خود شدن به سر رسیده است. تمام پدیدههای عالم سلسلهی به هم پیوستهای است که بالاتفاق به سوی حقیقت (خواسته یا ناخواسته) روان هستند. گسست در سلسهی آفرینش باعث توقف و دور شدن از حقیقت مطلق است. این گسست با استقلالخواهی، خودبنیادی و احساس بینیازی تحقق مییابد.
پس علم برای بیطرف ماندن خود نیاز به همهی دانشهای حقیقتجوی بیطرف دارد. علم نوین شدیداً به علوم الهی، فلسفی و اخلاقی و خلاصه به هر دانش و معرفتی که به سوی حقیقت محض روان هستند، نیازمند است. تمام محصولات ضد طبیعی و ضد انسانی علم نوین برای آن است که علم جدید خود را بینیاز از دیگر علوم احساس کرده است.
3) آیا تکنولوژی صرفاً ابزاری است در دست بشر و یا مظهری است از مابعدالطبیعه نوین و انقیادآور هستی؟ ابتنان تکنولوژی به مابعدالطبیعه امر مسلم و مفروضی است. اینکه تکنولوژی پدیدهی ابزاری یا مظهری است، یک پرسش بیرونی است؛ یعنی خود تکنولوژی به ما نمیگوید که آیا نقش ابزاری یا مظهری دارد؟ صنعت محصولات مادی و بیشعوری هستند که در اثر تصرف بشر بر مواد طبیعت پدید میآید. لذا سازندهی تکنولوژی است که به آن معنا و مفهوم میبخشد. صورتگری و تفسیرگری امر عقلانی است و در روی زمین تنها انسان حامل عقلانیت است. پس تکنولوژی فینفسه و مستقل از خرد بشری قادر به تبیین خود نیست.
هرگز بر مبنای قوانین طبیعی تکنیک نمیتوان به این پرسش پاسخ داد که آیا تکنولوژی نقش ابزاری دارد یا نقش مظهریت. ما وقتی در مقام پاسخ به این پرسش برآییم از مبانی و پیشفرضهای تفسیری و فلسفی خودمان بهرهبرداری میکنیم و براساس آن خواهیم گفت که تکنولوژی چه نقش و کارکردی دارد. برداشت ابزاری یا مظهریت تکنولوژی، تفسیری است که بشر بر تکنیک ارائه میکند. بنابراین، حتی در صورت قایل شدن به نقش ابزاری برای تکنولوژی، باز بدان معنا نیست که تکنولوژی مظهر مابعدالطبیعهی خاصی نیست. پس گریزی از تحقیق در باب «فلسفهی تکنولوژی» نیست. فلسفهی تکنولوژی یا تحقیق در باب چیستی تکنیک در دو مقام مطرح است. یکی مقام خلق و ابداع تکنیک است و دیگری مقام بهرهبرداری از آن. علت تکنیک این دو مقام آن است که در واقعیت خارجی کاملاً مشاهده میکنیم که گاه فلسفهای که در مقام خلق تکنیک منظور میشود غیر آن فلسفه و تفسیری است که در مقام بهرهبرداری از تکنیک داریم. فلسفه تکنولوژی شکافتن اتم و تولید انرژی اتمی در نزد فیزیکدانان ممکن است چیزی غیر از فلسفه ساخت بمبهای اتمی در نزد متخصصان بهرهبرداری از دانش هستهای باشد.
آیا بشر در مقام بهرهبرداری از طبیعت (مظهر آفرینش و صنع الهی) بر مبنای همان حکمت آفرینش الهی رفتار میکند یا او مستقل از حکمت آفرینش، فلسفهای را طرح میکند و بر مبنای آن از تکنیک بهرهبرداری میکند؟ بنابراین، ممکن است فلسفهی تکنولوژی در مقام ثبوت و ابداع غیر از فلسفهی تکنولوژی درمقام اثبات و مصرف باشد. ممکن است از تکنولوژی در مقام پیدایش، صرفاً نقش ابزاری یا مظهریت برداشت شود و در مقام اثبات و بهرهبرداری برعکس آن برداشت شود. حال اگر چنین تطابقی پیش نیاید، کدام فلسفهی تکنولوژی درست است، فلسفهی مقام ثبوت یا اثبات؟ و در هر صورت چه پیامدی خواهد داشت؟ بر مبنای گرایش لیبرالیستی هیچ تفسیر و فلسفهای بر یکدیگر ترجیح ندارد و انسان از آنجا که آزاد آفریده شده آزادنه میتواند برداشت و تفسیر خاصی را انتخاب نماید. او آزاد است که از تکنولوژی تفسیر ابزاری یا برداشت مظهریت مابعدالطبیعی نوین داشته باشد. بشر میتواند فلسفهی تکنولوژی در مقام ثبوت و آفرینش را برگزیند یا فلسفهی تکنولوژی در مقام اثبات و بهره برداری را انتخاب نماید. بنابراین، پرسش دربارهی نقش ابزاری یا مظهریت داشتن تکنولوژی، پاسخ یکسانی ندارد. زیرا انتخابها متفاوت است. ممکن است پدیدآورندگان تکنولوژی مبنای فلسفی خاصی برای اقدامات تکنیکی خود داشته باشند و مصرفکنندگان مبنای دیگری را در نظر دارند.
پس به دلیل آزادی و حقوق بشر، نباید کسی را به دلیل انتخاب مخالف سرزنش کرد. چنین استدلال لیبرالیستی پیش از آنکه ما را به زحمت بیندازد، خود به خود پاسخی به دیدگاه جامعهشناسانی مانند فاطمهی مرنیسی در باب نحوهی مواجههی ستیزهجویانه مسلمانان با فرهنگ غربی است. «وی میگوید که اینان اگر واقعاً ضد بیگانه و دشمن غرب هستند، چرا در زندگی روزمرهی خود از محصولات غربی (اتومبیل و تلفن و تلویزیون و…) استفاده میکنند و هیچ اشکالی در آن نمیبینند، اما دموکراسی را به عنوان پدیدهای «غربی» محکوم میکنند، همان دموکراسی که به مردمان همهی کشورها، قدرت تفکر و اندیشهورزی و امکان رسیدن به زندگی سعادتمندانه و شرافتمندانه را اعطا کرده است».1 مرنیسی با این بیان برداشت خود از فلسفهی تکنولوژی را ابراز کرده است. به زعم وی، تکنولوژی نقش ابزاری نداشته تا هر فرد و جامعهای با هر گونه فلسفه و مرام و مسکن بتواند از آن بهرهبرداری کند. تکنولوژی مظهر مابعدالطبیعهی نوین است و هرگز نمیتوان علیرغم دشمنی با آن از تکنولوژی استفاده کرد. دموکراسی همان مابعدالطبیعهی نوین تکنولوژی است. پس مسلمانان، باید تکنولوژی را به همراه دموکراسی و فرهنگ مدرن بخواهند و نباید از تکنولوژی برداشت ابزار انگارانه داشت.
حال آنکه برداشت لیبرالیستی اینگونه گفتههای تحکمآمیز بشری را، علیالقاعد، نفی میکند. انسان آزاد آفریده شده است. لذا اگرچه در غرب تکنولوژی مبتنی بر فرهنگ و مابعدالطبیعهی خاصی است، اما مسلمانان آزادند که در مقام بهرهبرداری از تکنولوژی مبنای فلسفی دیگری را انتخاب نمایند. پس نباید نسبت به این انتخاب اعتراض کرد. اساس استدلال خانم مرنیسی را درست میدانیم. هرگز نمیتوان مبنای لیبرالیستی را فلسفهی انتخاب خود قرار داد. باطن گرایش لیبرالیستی بر نفی وجود حقیقت و ملاک درستی بیرون از انسان است. وقتی بشر را مطلقاً آزاد تصور کنیم، به معنای آن است که او تابع حقیقت و ملاکی که بیرون از خود باشد، نیست. او آزاد است هرآنچه را درست میپندارد، انتخاب نماید. حقیقت و ملاک درستی یک امر مشخص و سلیقگی است.
اما اگر این مبنا درست باشد، دیگر چه لزومی دارد که بشر برای انتخاب خود دلیل بیاورد؟ چرا برای کارهایمان توجیه فلسفی یا عملی ذکر میکنیم؟ چرا باید از «فلسفهی سیاست» سخن گفت؟ چرا بر توجیه عقلانی داشتن کارهایمان اصرار میورزیم؟ چه لزومی دارد که دیگران را بر درست بودن کارمان متقاعد نماییم؟ «حق انتخاب» هیچ گاه دلالت بر «حقانیت انتخاب» ندارد. اگر چنین دلالتی در میان بود، دیگر چرا برای اثبات حقانیت انتخاب خود به فلسفه و برهان رو میآوریم؟ پس باید حقیقت و مدارک درستی، چیزی بیرون از انسان باشد که برای متقاعد کردن دیگران آن امر بیرونی را مبنا و داور نهایی خود قرار میدهیم. آزادی مطلق، آرمان دستنیافتنی بیش نیست که فرض آن تنها در مورد بهایم قابل تصور است. زیرا بهایم از روی غرایز انتخاب میکند نه از روی عقلانیت و توجیه علمی. مادامی که برای انتخاب خود دلیل میآوریم، هرگز به آرمان آزادی مطلق دست نخواهیم یافت. گام نخست در تحقق این آرمان دست شستن از حکمت و فلسفه است. شاید برای همین خاطرهاست که جامعهی امروز آمریکایی به ویژه نخبگان سیاسی و روشنفکران آن، علاقهی چندانی به فلسفه ندارند و برای همین است که دولتمردان آمریکایی و انگلیسی برای تجاوز و تصرف سرزمین عراق (1382) و ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایران در آبهای خلیج فارس (1366) هیچ نیازی به گرفتن مجوز رسمی از سوی جامعهی جهانی و سازمان ملل (شورای امنیت سازمان ملل) در خود احساس نکردند. در اینجا گفتههای جیمز کرن فیلمن دربارهی علاقهی آمریکاییان به فلسفه خواندنی است: آمریکاییان معمولاً فلسفه را اندیشهای راکد و بیتحرک به شمار میآورند که آدمی را به سستی و رخوت میکشاند و آن را عاملی میدانند برای تسکین شخص در قبال ناکامی اجتماعی، به کسی که در زندگی روزمره موفق نشده ـ میگویند نباید ناامید شود بلکه به عکس باید سعی کند فیلسوفانه با شکستن کنار بیاید… آمریکاییان توجهی به مسایل عقلی و فلسفی ندارند و آشکارا در برابرشان میایستند.
این واقعیتی است که بارها و بارها مورد توجه قرار گرفته، تنها دلیل آن هم این است که مسائل عقلی را در ترازوی سود و زیان مادی میسنجند. 2 به اصل بحث بازگردیم. سخن در این بود که آیا فلسفهی تکنولوژی درمقام ثبوت و پیدایش را باید درست بدانیم یا فلسفهی تکنولوژی در مقام اثبات و بهرهبرداری؟ آیا تکنولوژی را به همراه فلسفهی وجودی آن که عبارت از دموکراسی است، باید پذیرفت یا آنکه تکنولوژی مدرن به همراه دشمنی با غرب هم درست است؟ به نظر میآید که پاسخ این مسأله را باید در بررسی «کمال تکنولوژی» جستوجو کرد. شناخت کمال تکنولوژی، درستی و حقانیت هر یک از فلسفههای تکنولوژی (مقام ثبوت و مقام اثبات) را روشن مینماید. زیرا «کمال» فضیلتی است که برمبنای آن حقانیت پدیدهی کمال یافته را مشخص میکند. پس باید ملاحظه کرد که «کمال تکنولوژی» به چیست؟ کمال تکنولوژی را در مطابقت با فلسفه تکنولوژی در مقام اثبات (بهرهبرداری) با فلسفهی تکنولوژی در مقام ثبوت (پیدایش) میدانم. اگر بخواهیم تکنولوژی کمالیافتهای در دست داشته باشیم، باید فلسفه و بنیاد مابعدالطبیعی بهرهبرداری از تکنیک را معطوف به فلسفهی وجودی تکنیک (پیدایش) نماییم. زیرا فلسفهی وجودی تکنیک نسبت به فلسفهی بهرهبرداری از تکنیک اصالت دارد، چون فلسفهی بهرهبرداری، واقعیتی است ذهنی و مربوط به برداشت مفسران تکنیک است.
تحول در فلسفهی بهرهبرداری از تکنیک باعث نفی وجودی آن نمیشود. تفسیرها مستقیماً ذهنیتها را تغییر میدهند نه واقعیتهای وجودی را. ما هر اندازه که با فرهنگ غربی دشمنی کنیم، لطمهای به تکنولوژی مدرن وارد نمیشود. زیرا تکنولوژی بر بنیاد مابعدالطبیعهای استوار است که دشمنیها با فرهنگ غربی بر آن بنیاد استوار نیست. لذا اگر جوامع غیرغربی بخواهند به کمال تکنولوژی مدرن دست یابند، باید فلسفهی بهرهبرداریشان از تکنولوژی را معطوف به فلسفهی وجودی تکنولوژی مدرن بنمایند. مگر آنکه جوامع غیرغربی اساساً در صدد پایهریزی فلسفهی وجودی دیگری برای تکنولوژی باشند. در این صورت، ممکن است چنین الزامی معقول نباشد. زیرا اختلاف و نزاع در مقام ثبوت و فلسفهی وجودی تکنولوژی مدرن است. طبیعی است که تحول در فلسفهی وجودی باعث تغییر تکنولوژی خواهد شد، نه کمال آن. اگر فلسفهی وجودی تکنولوژی مدرن تغییر کند یا فراموش شود، دیگر تکنولوژی مدرنی باقی نخواهد ماند تا از کمال آن صحبت به میان آید. پس آنچه اصالت دارد فلسفهی وجودی یا بنیاد مابعدالطبیعی تکنولوژی در مقام ثبوت و آفرینش است، نه فلسفه تکنولوژی در مقام بهرهبرداری. برای همین خاطر است که کشورهای صنعتی غیرغربی نسبت به جوامع غربی جز کشورهای وابسته و اقماری و تبعی به حساب میآیند. البته همین بحث را میتوان به درون جامعه غربی نیز پیش برد. این بررسی از طریق سنجش با خود میسر است. یعنی میتوان پرسید که آیا تکنولوژی مدرن امروز در کمال خود به سر میبرد؟ براساس الگوی تحلیلی بالا، باید گفت که آیا فلسفهی بهرهبرداری غربیان از تکنولوژی، هماکنون معطوف به فلسفهی وجودی تکنولوژی مدرن است یا خیر؟ آیا تکنولوژی امروز غربی بر همان بنیاد مابعدالطبیعهی اولیه (زمان پیدایش) استوار است یا آنکه چنین عطفی در کار نیست؟ واقعیت تکنولوژی در جهان امروز غرب به روشنی حکایت از آن دارد که فلسفهی بهرهبرداری غربیان از تکنولوژی معطوف به فلسفهی وجودی آن نیست. آیا به راستی بنیاد فلسفی پیشگامان تکنولوژی هستهای مبتنی بر قدرت و سلطهی قهرآمیز ـ ولو با ریختن خون هزاران انسان ـ بود یا آنکه آنان بر بنیادهای فلسفی بشر دوستانه و مقدس تحقیق و پژوهش میکردند. حسن ظن ما بر این است که فلسفه وجودی تکنولوژی بر پایهی انساندوستی و خدمت به عالم بشریت استوار گشته است، اما امرزوه، فلسفهی بهرهبرداری غربیان از تکنولوژی معطوف به آن بنیاد مابعدالطبیعی اولیه نیست. پس میتوان گفت که تکنولوژی امروز غربی در کمال خود به سر نمیبرد. تکنیک پیشرفت کرده است، ولی تکامل نیافته باقی مانده است. کشورهای غربی جزء جوامع توسعه یافتهاند، ولی توسعهیافتگی لزوماً مترادف با کمالیافتگی نمیشود. لذا اگر دموکراسی، فلسفهی وجودی تکنولوژی باشد، امروزه فلسفهی بهرهبرداری غربیان از تکنولوژی معطوف به آن دموکراسی نیست.
پس وقتی خود غربیان در مقام بهرهبرداری معطوف به دموکراسی عمل نمیکنند، چگونه خانم مرنیسی از مسلمانان خواهان اخذ تکنولوژی به همراه دموکراسی است. بلکه بالاتر از این را میتوان گفت که اساساً غول تکنولوژی که از چراغ جادویی خود نوین بیرون آمده آنقدر عظیمالجثه شده که عرصه را برای فلسفهی وجودی خود تنگ نموده است و به تدریج فلسفههای بهرهبرداری جایگزین آن شده است. امروزه، بنیاد مابعدالطبیعهی اولیهی تکنولوژی به باد فراموشی سپرده شده است و فلسفههای بهرهوری ـ مانند منفعتطلبی، سلطه و قدرت، جهانی شدن، لذتجویی، خشونت، علممداری و … بر جای آن نشسته است. بدین ترتیب، ما شاهد تحول در پایههای مابعدالطبیعی تکنولوژی هستیم. برای همین خاطر است که فلسفههای بهرهوری مدرن الزام چندانی به بازگشتن به مابعدالطبیعهی اولیه در خود احساس نمیکنند. لذا تکنولوژی امروز غربی برای فهم میزان کمال یافته بودن خود هیچ گونه ضرورتی بر لزوم سنجش خود با بنیادهای اولیهی تکنیک احساس نمیکنند. پیامد ناگوار این رویداد عظیم آن است که وقتی تکنولوژی معطوف به بنیادهای بیرونی نباشد و خودش فلسفهی وجودی خود باشد؛ دیگر تکنیک نیست که در خدمت بشر باشد که برعکس آن است.
اگر تا دیروز انسان غربی بر مبنای پیشفرضهای فلسفیاش تکنولوژی را انتخاب میکرد؛ امروزه انسان غربی و به تبع او جوامع غربی، مجبور به این انتخاب هستند. امروزه، تکنولوژی تمام فسلفههای اصیل را در لای چرخ دندههای آهنینش خرد و نابود میکند. عصر سلطهی تکنولوژی، عصر بیبنیادی و دوری از فلسفه و عصر سرگشتگی و پودر شدن انسان است. انسان بدون فلسفه، احساس بیبنیادی و بیهویتی و در نهایت دچار از خودبیگانگی میشود. من این پیشبینی ماکس وبر را نزدیک به واقع میدانم که گفته این اجبار تا مصرف آخرین تن زغال سنگ تداوم خواهد داشت، او در آغاز قرن بیستم ژرفاندیشانه تحول مبانی فلسفی تکنولوژی و پیامدهای آن را به خوبی تشخیص داده بود: پیوریتان به میل خود میخواست به تکلیف شغلی خود عمل کند در حالی که ما مجبوریم چنین کنیم، زیرا وقتی ریاضتکشی از دخمههای دیر به حیات شغلی انتقال یافت و تسلط خود را بر اخلاق دنیوی آغاز کرد سهم خویش را در بنای جهان عظیم نوین اقتصادی ایفا نمود. این نظم اکنون به شرایط فنی و اقتصادی تولید ماشینی وابسته است که امرزوه سبک زندگی همهی کسانی را که در این مکانیسم متولد میشوند ـ و نه فقط کسانی را که مستقیماً با مالاندوزی اقتصادی مرتبط هستند ـ با نیرویی مقاومتناپذیر تعیین مینماید و شاید تا زمانی که آخرین تن زغالسنگ مصرف شود تعیین نماید.
به نظر باکستر غم نعم دنیوی بایستی فقط «مش ردای سبکی که هر لحظه بتوان به دور انداخت» بر شاخهی اهل تقوا قرار داشته باشد، اما سرنوشت چنین میخواست که ردای سبک به قفس آهنین مبدل شود.3 بحث دربارهی کمال تکنولوژی مدرن قابلیت تعمیق بیشتری دارد و آن هنگامی است که بر روی فلسفهی تکنولوژی در مقام ثبوت متمرکز میشویم؛ یعنی پرسش از کمال تکنولوژی را فرا روی فلسفهی وجودی تکنیک (دورهی پیدایش) قرار دهیم. بدون شک یکی از پیشفرضهای فلسفی تکنولوژی مدرن آن است که از طریق کشف قوانین طبیعت میتوان تکینک مدرن را پدید آورد. طبیعت، تکنیک یا صنع الهی است که از قوانین قابل محاسبهی عقلانی تبعیت میکند. پس کافی است با محاسبه و کشف این قوانین، مواد طبیعی را به گونهای دیگر شکل بدهیم. شکل دادنهای اجزای طبیعت بر مبنای قوانین خود طبیعت، تکنیک بشری است. زیرا در این شکل دادن و صورتپردازی مواد طبیعی، عقل بشری دخالت دارد و حاصل آن تکنولوژی یا هنر و صنعت آفرینش بشری است. در اینجا تکنولوژی بشری تابعی از تکنیک طبیعی یا صنع الهی است. بشر هرگز قادر نیست قانون طبیعت را نفی نموده و قانونی خودبنیاد یا بشری را جایگزین آن نماید. نهایت توانایی عقل بشر در این جهان آن است که از قوانین طبیعت تبعیت نموده پدیدههایی مشابه تکنیک طبیعی ابداع کند، بنابراین، تکنولوژی طبیعی نسبت به تکنولوژی مدرن یا بشری، اصالت دارد. تکنیک بشری فرع بر تکنیک الهی است. حال میتوان این پرسش را طرح کرد که کمال تکنولوژی مدرن به چیست؟ گفته شد که کمال تکنولوژی به آن است که فلسفهی تکنیک در مقام بهرهبرداری معطوف به فلسفهی وجودی تکنیک در مقام ثبوت یا پیدایش باشد؛ یعنی بنیاد مابعدالطبیعی «تکنولوژی پیرو» باید همان بنیاد فلسفی باشد که «تکنولوژی پیشرو» بر آن بنیاد پایهریزی شده است. حال که تکنیک بشری تابع و پیرو تکنیک طبیعی یا تکنیک الهی است، لاجرم کمال تکنولوژی بشری هنگامی تحقق مییابد که فلسفهی وجودیش معطوف به بنیاد مابعدالطبیعی تکنولوژی الهی (طبیعت) باشد.
پس کمال مصنوعات بشری در انسانی شدن نیست که در الهی شدن است. آن گاه که تکنیک بشری خداگونه شد، به کمال و غایت وجودی خود نزدیک شده است. حال آیا تکنولوژی مدرن به چنین کمالی نایل گشته است؟ باید تحقیق مفصلی را به راه انداخت تا معلوم گردد که پیشگامان تکنولوژی مدرن تا چه اندازه تلاش کردند فلسفهی تکنیک مدرن را معطوف به بنیاد مابعدالطبیعی طبیعت بسازند؟ تا چه میزان بر مبنای حکمت الهی (فلسفهی آفرینش) طبیعت، تکنولوژی بشری را پایهریزی کردهاند؟ در بحث پیشین (بیطرفی علم) سه نشانه برای معلوم نمودن الهی بودن دانش بشری بیان کردیم:
1) قدسیت و نورانیت،
2) خشوع و ترس عالمان از خداوند،
3) شریعتمداری عالمان. امروزه تکنولوژی مدرن هیچ نشانهای از این سه شاخص معنوی در خود ندارد. نه تکنولوژی در هالهای از قدسیت و نورانیت است که اصرار بر قدسیزدایی از آن میشود و نه از سیمای دانشمندان آن نشانهای از خشیت الهی دیده میشود و نه بر شریعت الهی عمل میکنند. بنابراین، بالجمله میتوان گفت که تکنولوژی مدرن امروز در کمال نیست. اگرچه در پیشرفت و توسعه است، اما تکامل یافته نیست. اما آیا میتوان این آب از جوی رفته را دوباره به جوی بازگرداند؟ برجستگی جایگاه و اهمیت دانشمند مسلمان در اینجا بیشتر آشکار میگردد. زیرا دانشمند مسلمان بالقوه نشانههای آن کمال الهی را در خود دارد. برای دانشمند مسلمان راه قدسی شدن باز است، زمینهی خشیت الهی را دارد و در برابر شریعت اسلامی عصیان نمیکند. پس اگر امیدی باشد، باید چشم به دانشمند مسلمان دوخت. 4ـ آیا در جهانی که تفکر علمی بر آن غلبه یافته؛ برای دین و تفکر دینی آیندهای متصور است؟ پیشفرضهای پنهان در این پرسش پاسخی به پرسش اول در همین فصل (رابطه دین و علم و تکنولوژی) است. در این پرسش بیطرف نبودن علم مفروض است. اگر در نظر سایل پدیدهای بیطرف است، چرا باید از تصور غلبهی تفکر علمی آیندهی مبهم دین و تفکر دینی به ذهن متبادر شود تا این آیندهی مبهم مورد سوال قرار گیرد؟ البته در پاسخ به همان پرسش اول گفته شد که وقتی علم بیطرف است که به حقیقت تکیه زده باشد و حقیقت مطلق هم خداوند
منبع:
پینوشتها:
1ـ به نقل از: علی میرسپاسی، دموکراسی یا حقیقت، طرح نو، چ اول، 1381، ص 20.
2ـ جیمز کرن فیلمن، آمریکاییان و مادهگرایی ایدهآلیستی، ترجمه محمد بقایی (ماکان)، نشریهی دنیای سخن، شماره 83، دی و بهمن 1377، صفحهی 40.
3ـ ماکس وبر، اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، صفحهی 190
سایت آسمونی